بیست و دوم فوریه

با توام
قاب عکس نارنجی
با توام
زرقبای پاییزی
در نگاهت حضور مولاناست
پا رکاب دو شمس تبریزی...

 

من فکر میکنم خیلی از ماها علیرغم شعارهایی که بلدیم ولی دنیامون با شعارهامون خیلی فاصله داره. همه ی ماها حداقل برای یه بارم که شده به خودمون گفتیم هیچکی از بیرون قرار نیست بیاد حال مارو خوب کنه، هیچکس نمیتونه ناجی ما باشه، حال خوب ما بسته به خودمون داره ولی چقدر تونستیم خودمون حال خوب خودمون باشیم؟ ماها بارها و بارها که از خواب بیدار شدیم یه روزایی با خودمون گفتیم هرچی غم و اندوهه دیگه بسه، یه ماسک ماست و عسل درست کردیم زدیم به صورتمون، لباس قشنگامونو از دخمه دراوردیم، ریشو تراشیدیم، موهارو گل سر زدیم، ماها یه روزایی سعی کردیم حالمون با این کارها خیلی خوب باشه، سعی کردیم خیلی خودمون رو دوست داشته باشیم، حتی یه وقتایی بلند شدیم رفتیم برای خودمون خرید کردیم، هدیه خریدیم، قهوه و دمنوش مورد علاقه مون رو درست کردیم و کتاب مورد علاقمون رو باز کردیم و سعی کردیم به خودمون بفهمونیم که ما خیلی خودمون رو دوست داریم. حتی بعضی هامون این " ما خودمون رو خیلی دوست داریم" و " ما اولویت زندگی خودمون هستیم" و " ما برای خودمون خیلی ارزش قائلیم" رو بارها و بارها به بقیه هم گفتیم و همیشه توو همه جمع ها سینه سپر کردیم که من خودمو خیلی دوست دارم!... ولی وقتی میریم توو عمقمون میبینیم اون ماسکه اون قهوهه اون شعارها و جملات قشنگ حال مارو نهایتا دو روز خوب کردن، ما نیاز داریم یکی مارو دوست داشته باشه تا ما هم خودمون رو دوست داشته باشیم. آره عملا نباید اینطوری میشد، عملا ماها باید عاشق خودمون میبودیم بی اینکه نیازی به کسی داشته باشیم ولی ما یعنی ما آدمیزاد نیاز داریم به دوست داشته شدن هرچقدرم که بخواهیم توو تمام جمع ها سینه سپر کنیم و بگیم من خودمو خیلی دوست دارم و به خودم خیلی اهمیت میدم هرچقدرم در ظاهر تنها باشم، ولی تهش بیشتر از همه اینا دوست داریم یکی باشه مارو دوست داشته باشه تا ما هم بتونیم به واسطه ی عشقش به واسطه ی دوست داشتنش خودمون رو دوست داشته باشیم.

میدونی چی میگم؟ ما سالها نشستیم جلوی آینه و عیب هامون رو برای خودمون ردیف کردیم، کافی بود توو این سال های عمر چهارتا آدم اشتباهی هم اومده باشن توو زندگیمون و گند زده باشن به تمام اعتماد به نفسمون و دیگه باورمون شده باشه که ما جذاب نیستیم، ما مهره مار نداریم، ما برخلاف شعارهامون دوست داشتنی نیستیم که کسی پامون نمیمونه، که هرکی میاد میره یا باهامون نمیمونه یا اصلا مارو نمیخواد یا هم حتی یه خواستگار ساده هم مارو نمیپسنده...ماها حتما یه نقصی یه عیبی یه چیزی داریم که هیچکی توو این دنیا مارو یه جور خاص دوست نداره. ماها لابد واقعا دوست داشتنی نیستیم که الان جای اون دختر و پسره که نشستن توو چمنا و دارن شیر کاکائو میخورن و با موهای هم بازی میکنن و لابد حرفای عاشقانه هم میزنن نیستیم. خیلی از ماها بر خلاف شعارهای قشنگمون ولی از درون فقط خودمون میدونیم چه سالیان درازیه که اعتماد به نفسمون از دست رفته، عشق به خودمون از دست رفته... آره ما آدمیزادیم و نیاز داریم به یه ناجی، هرچقدرم که بگیم کسی قرار نیست بیاد حال مارو خوب کنه. ولی خودمون که میدونیم اگر کسی بود که مارو بلد بود، گریه هامون، خنده هامون براش مهم بود حال ما خوب میشد. ما که خودمون میدونیم اگر یکی بود از اون جنس آرامشی که قرآن میگه، آره دارم درباره جنس مخالفی حرف میزنم که حال ما باهاش خوب میشه چون خدا هم میگه کنار هم آرامش میابید، که هر شب میتونستیم کل اتفاقات روزمون رو براش تعریف کنیم، حتی ساده تریناش رو، یکی بود که وقتی ناراحتیم بفهمه، لوسمون کنه، نازمون کنه، دوتا حرف عاشقانه بزنه تا استرسامون یادمون بره، یکی بود که مرهم و محرم حرفامون، رازامون، خستگی هامون، دلشوره هامون، دغدغه هامون بود ما حالمون خوب میشد. ما که خودمون میدونیم اگر یکی بود که به عشقش همیشه لباس قشنگارو از دخمه در میاوردیم، همیشه گل سر میزدیم، همیشه ریش و سیبلامون رو شیش تیغ میکردیم، همیشه بوی خوب میدادیم، همیشه به خاطر وجودش انگیزه داشتیم کار کنیم حتی شده دو شیفت، همیشه انگیزه داشتیم به خاطرش غذا درست کنیم حتی شده در اوج خستگی و بی حوصلگی اونوقت حالمون بهتر بود. 

خودمون رو که نمیتونیم گول بزنیم ماها از یه سنی به بعد انگار دیگه حالمون خوب نیست هرچقدرم برای خودمون از محل کار برگشتنی گل بخریم، هرچقدر آهنگ شاد بذاریم و برقصیم، هرچقدرم که بریم با دوستامون بیرون و بگیم به سلامتی عشق و حال و جوونی و این آزادیمون، هرچقدرم که درس بخونیم و بگیم هدف ما اینه، هرچقدر صبح تا شب خودمون رو با کار خفه کنیم و از خستگی فقط بخوایم خوابمون ببره، هرچقدرم که به خودمون برسیم و بگیم ما عاشق خودمونیم؛ ما ته تهش دوست داریم یکی عاشقمون باشه، دوست داریم یه ادم درست بیاد سر راهمون قرار بگیره و ما کنارش حالمون خوب باشه، آدمی که به قول سعدی گفته بودم چو بیایی غم دل با تو بگویم/ چه بگویم که غم از دل برود چون تو بیایی ...و بیاد و اصلا یادمون بره تمام غم هامون رو، تنهایی سالیانمون رو... ماها نیاز داریم به یه ناجی که خیلی آدم متفاوتی نیست، دوتا دست داره پا داره عین خودمون یه آدم معمولیه با کلی اخلاقای خوب و بد اما حال ما کنار این آدم معمولی ولی درست خوبه‌. ما نیاز داریم یکی بیاد اونقدر حرف زدن ما، کارای ما، قیافه ما، حتی رنگ شال گردنمونم براش مهم باشه که حس کنیم بعد سالها ما هم مهمیم!...ما نیاز داریم یکی بیاد که براش مهم باشه وقتی داریم غذا میخوریم و دهنمون سوخته و میگیم آخ برگرده و یه الهی بمیرمی چیزی بهمون بگه تا حس کنیم ما هم برای یکی ارزش داریم...ما نیاز داریم یکی بیاد که خال های گوشتی ما، دندون های کج ما، دماغ بزرگ ما، چاقی و لاغری ما، موهای کم پشت ما، انگشتای دراز ما، و هر چیزی که ما سالها در خودمون عیب دونستیمش برای اون عیب نباشه که برعکس مارو با همه عیب هامون بخواد تا حس کنیم چقدر سالها به خودمون جفا کردیم که خودمون رو بابت نقص هامون دوست نداشتیم تا حس کنیم ما هم میتونیم دوست داشتنی باشیم. 

آره ما نیاز داریم یکی مارو اونقدر دوست داشته باشه که یادمون بیاره ما هم میتونیم خودمون رو دوست داشته باشیم، ما هم لایق دوست داشتنیم، ما هم حتما یه چیزای خوبی داریم که یکی دلبستمونه و فقط عیب و نقص نیستیم، ما نیاز داریم یکی اونقدر دوستمون داشته باشه که تمام سالهای دوست نداشته شدنمون رو جبران کنه و وقتی یه روز برمیگردیم به گذشته اشک گوشه جشمامون جمع بشه و یادمون بیاد جه تنهایی هایی که نکشیدیم، چقدر که دلامون شکسته نشد، چه ناامیدی هایی که نچشیدیم، چه روزایی که از سر نگذروندیم و حالا یکی هست که اونقدر براش دوست داشتنی بودیم که اصلا یادمون رفته یه روزایی فکر میکردیم حتما ما دوست نداشتنی ترین آدم روی زمینیم.آره ما نیاز داریم، نه نیاز که اصلا حق ما از این زندگیه که یکی فقط یکی توی این دنیا باشه که مارو متفاوت از مامان و بابا و خواهر و برادر و دوست و همکار و فامیل دوست داشته باشه. این حق ما از دنیاست که در حریم دوست داشتن یک نفر باشیم تا حالمون کنارش خوب باشه.