بیست و دوم فوریه

با توام
قاب عکس نارنجی
با توام
زرقبای پاییزی
در نگاهت حضور مولاناست
پا رکاب دو شمس تبریزی...

یه پیج هایی هستن که حکم مشاوره رو دارن؛ حالا مشاور میگردونتشون یا نه رو نمی‌دونم چون دنبال نمیکنم و گهگاهی اتفاقی بهشون برخورد میکنم. این شکلیه که مردم مشکلاتشون رو برای صاحب اون پیج مینویسن؛ اون پست میکنه؛ ملتم نظر میدن تا به طرف کمک کنند. راستش بعضی مشکلات مطرح شده یجوریه که احساس می‌کنی دارن شوخی میکنن! اما متاسفانه جدیه و گاهی عمیقأ برای فرهنگ و شعور و انسانیت نداشته ی بعضی ها دوست داری سرتو بکوبی به دیوار. 

یه چیزایی خوندم که واقعا منی که اهل کامنت گذاشتن نیستم نتونستم حرصمو خالی نکنم. مثلا بذارید یه موردش رو که مرتبط به این روزای هممون بوده براتون بنویسم تا شمام عین من حرص بخورید! البته عده ای هم هستن که من هرچی بنویسم مخالفشو میگن. اونام اشکال نداره از من حرص میخورن:/ بالاخره دور هم توو این پست همه حرص ها میخوریم!

یه خانمی نوشته بود خواهشاً مشکل من رو پست کنید تا مردم کمک کنند. مشکلشون مربوط به دوران جنگ میشد که ایشون گفته بود خدا هیچکس رو محتاج دیگری نکنه که ایشون روزهای جنگ از سر ناچاری به همراه چهارتا بچه ش و پدر و مادرش میرن خونه ی جاریشون توو روستا. بعد جاریشون به غیر چندباری خورش و مرغ و جوجه؛ باقی روزها کوکو و کتلت و املت و غذاهای نونی به خورد خانوادم دادن و جلو پدر مادرم گذاشتن( عین جمله ی خودش) و روز آخرم بهم گفت کاش مایحتاج خودتون رو با خودتون می‌آوردید ما خیلی این مدت به قرض افتادیم . و ایشونم در جواب گفته بود: اگر قرار بود مایحتاج خودمون رو می‌آوردیم می‌رفتیم یه هتل خوب! و حالا مشکلشون این بود که جاریشون خیلی پرو و بی ادبه و مگه ما برای دلخوشی رفتیم و از سر ناچاری رفته بودیم و حالا کمکم کنید موندم به شوهرم بگم تا به برادرش بگه زنشو ادب کنه یا نگم؟!

رفتم توو کامنتا مستفیضش کنم دیدم الحمدالله باقی ملت هم مستفیضش کردن یه کم راحت شدم.

یعنی بیشعوری تا کجا؟ تا اونجا که خودت نفهمی چقدر عنی بعد فکر کنی رفتار بقیه غلطه. اولا میخواد جنگ باشه زلزله باشه یا هرچیزی؛ بابا تا کسی دعوتتون نکرده نرید خونه ملت. بقیه چه گناهی کردن جور دیگران رو بکشن؟! هرکس خودش دلش بخواد دعوت می‌کنه. توو همین جنگی خیلی ها خودشون به ما زنگ میزدن میگفتن بیاین اینوری. دلیل نمیشه چون بقیه جای امن دارن بخوان پذیرای شمام باشن؛ اگر کسی بتونه و شرایطش رو‌ داشته باشه و انسانم باشه خودش میگه. باور کنید خیلی ها انسانن ولی شرایطش رو‌ ندارن. 

پس خانم عزیز اول از همه بیخود کردی پاشدی با ۴ تا بچه و ننه و بابات بدون دعوت خونه مردم چتر باز کردی اونم کسی که خودش توو روستاست. شاید توانایی یک روز پذیرایی از توی عن هم نداشت. شاید اصلا توانایی هم داشت اما نمی‌خواست. به قول یکی از کامنتا عزت نفسم چیز بدی نیست؛ تو جنگ زده نبودی تو گشنه بودی! وقتی جایی نداری بری حداقل آدم باش بقیه خودشون صدات میزنن! صدام نزدن بشین خونت. حالا رفتی؛ ببخشید که جلوتون غذاهای نونی گذاشت؛ ببخشید که بدبخت غذاهایی که خودشون می‌خوردن رو‌ جلوتون گذاشتن؛ ببخشید که دوازده روز رو سر یه خانواده آوار شدید و دستتون توو خرج و گرونی نیست! طرف به روز برای صبحانه هم بخواد ۸ نفر مهمون داشته باشه واقعا توو تنگنا قرار میگیره چه برسه دوازده روز سه وعده. 

سوما؛ شعور نداری باید با خودت چیزمیز ببری و به میزبان توو مخارج کمک کنی؟ باید طرف زبون باز کنه چیزی بگه تازه بفهمی چقدر بیشعوری؟ جالبه هنوزم نفهمیدی میگی میخواستم مایحتاج ببرم میرفتم هتل خوب. خب می‌رفتی گه خانم! ... به قول همون یه نفر تو گشنه بودی.

ما هم توو جنگ همه خانوادم دور هم بودیم؛ هرکس از خونه ش کلی چیز میز آورده بود هیچ؛ هر خریدی هم میکردیم تقسیم میکردیم هزینه ش رو؛ یه مهمونم به جز خانواده خودمون داشتیم که اونام با اینکه قسمشون داده بودیم چیزی نخرن؛ کلی برنج و روغن و خوراکی اینا که آورده بودن هیچ؛ وسطام شده بستنی؛ هندونه؛ تخمه؛ کلی از این چیزا می‌خریدن. توو تک تک کارهای خونه به هممون کمک میکردن. بابا شعور چیز خوبیه! 

رفتی دوازده روز سر مردم خراب شدی نمیدونی دوتام مرغ تو باید ببری؟ چهارتا توله ت رو خودت میتونی از پسشون برییای که خونه مردم اونم توو روستا انتظار داری همش جلوتون مرغ و گوشت میذاشتن؟! بعد حالا بیشعوریت هیچی؛ به قول یکی دیگه از کامنتا جنگ رو به خونه مردم بردی و کلی هزینه دستشون گذاشتی هیچی؛ میخوای شوهرشم بندازی توو جونش ؟!

امیدوارم با کامنت ها بفهمه چقدر مزخرفه...

نظرات (۵)

چنین افرادی انقدر حق‌به‌جانبن که همه هم بهش بتوپن باز متوجه نمیشن!

پاسخ:
خدایی جاریش بوده دوازده روز پخته گذاشته جلوش. بقیه همینقدر بزرگوار نیستن!

حالا این ساده ترینش بود. یه چیزایی میخونی از بیشعوری مردم واقعا مخت سوت می‌کشه. یه مرده نوشته بود زنم بعد از بچه دوم دیگه به من نمی‌رسه! یه بچه ۴ ساله داریم یه پسرم تازه به دنیا اومده. پسرم شب تا صبح بیداره و گریه می‌کنه و نمی‌ذاره من استراحت کنم. زنم عرضه نداره بچه داری کنه ساکتش کنه! بعدم که از صبح تا شب میرم سرکارو برمی‌گردم میبینم خانومم همش درگیر بچه هاست و اونروزم اومدم خونه میبینم بچه بغل شلخته داره بچه رو تکون میده چایی و شام نذاشته! گفتم شام نداریم؟ گفت بچه ها بیتابی میکردن وقت نکردم بچه رو بگیر برم املت بذارم! منم عصبانی شدم رفتم پیتزا خریدم جلوی زنم و بچه ۴ سالم خوردم و هرچی هم بچم گفت یه ذره بده ندادم گفتم مادرت وظیفش بوده براتون غذا درست کنه. بعدش زنم گریه کرد نفرینم کرد. بگید من با این زن چه کنم؟ مگه من حرف بدی میزنم مگه من توقع زیادی دارم؟ مگه مادر من نبود ۶ تا بچه بزرگ کرد به زندگیشم رسید؟!
یعنی یجوری توو کامنت ها فحشش داده بودن که تنها چیزی که خنکت میکرد همین بود:دی ... به قول یه کامنتی تقصیر زنش بود که تا الان ادبش نکرده بود. 
یعنی بیشعوری در بعضیا سر به فلک می‌کشه. اینا ساده ترینش بودن باید بخونی عمق فاجعه رو بفهمی:/

شما چقدر ساده‌اید خانوم :) این مدل پست‌ها خیلی رایحه و ترفند پیج‌هاست :)

میخ آن قشششششنگ حرص مخاطب رو در بیارن تا از سر حرص بیاد کامنت بده. براشون مهم نیست کامنتی که می‌گیرن فحشه یا تایید یا چی، فقط تعداد کامنت و شیر براشون مهمه. هرچی بیشتر بازدید بخورن پیج بالا میره و‌... 

خیلی دیدم از این پیج‌ها 

اگه واقعا مشاوره بود مشکلاتی که مطرح می‌کردن معقول میشد و نهایتا ده درصد آدم مزخرف عقده‌ای مشکلش رو میگفت، نه که نود درصد ماجراهاشون از زبون آدم‌های عقده‌ای نفهم عن اخلاق باشه

 

یکی نوشته بود: دخترم بعد سال‌ها باردار شده. خودشو شوهرش حساس شدن و نیاز به توجه دارن اما پسرم حاضر نیست تمام خریدهای خواهرش رو انجام بده و هرچی ویار می‌کنه برای آبجی یکی یه دونه‌اش بخره. عروسم هم حاضر نیست بره کارهای دخترم رو انجام بده. مگه چی میشه دخترم بعد مدتها باردار شدن مگه یکم توجه چیه چرا پسرم الکی میگه میوه استوایی گرونه و هر هفته برای خواهرم نمیتونم بخرم؟ حتما عروسم یادش میده پول‌هاشون رو جمع کنن و به دخترم کمک ندن. 

 

یا یکی نوشته بود: داداشم اینا طبقه بالای خونه ما زندگی میکنن. نصف شب هوس آبمیوه کردم رفتم از یخچال خونه داداشم بردارم. کلید داشتم دیگه نخواستم بیدارشون کنم. در رو باز کردم دیدم داداشم و زنش نصفه شبی وسط پذیرایی مشغول رابطه‌آن. حالم بهم خورد چندشم شد ازشون. تازه عروسمون پررو پررو برگشته به من میگه چرا در نزده اومدی تو. منم داداشم رو یاد دادم که پرتش کنه بیرون از خونه بابام که از این به بعد واسه رفت و آمد من تو خونه بابام و داداشم امر و نهی نکنه. 

 

از این مدل پستها زیاد دیدم‌

باور نکنید :)

پاسخ:
:دی
اینم حرفیه... والا اون پیتزا رو به همسرم گفتم اونم می‌خندید می‌گفت دروغه بابا؛ کدوم مردی دلش میاد؟!
حالا دروغ بودن یا نبودنش رو که نمی‌دونم ولی خیلی هام این مدلی هستن. مثلا همین مدل آخری که گفتی رو خواهر دوست خود من اینجوری بود. توو یه ساختمون با خانواده شوهر زندگی میکرد و واقعا برای همه چیزش بقیه امر و نهی میکردن. 
یا موردی که خودم نوشتم خودم حالا نه با این شدت و دقیق همین موضوع؛ ولی دیدم. 
  • ** گُلشید **
  • واای منم یه مدت زیاد از این پستا میدیدم و مثل خودت انقدر حرصم درمیومد دود از سرم بلند میشد ولی به قول میخک بعدا فهمیدم بیشترشون دروغ و ساخته ذهن ادمین اون پیج واسه ویو و کامنت گرفتنه اینگونه شد که هر وقت از این پستا میبینم یه برو گمشو میگم و ردش میکنم بره:)

     

    البته در این که اینجور ادمای بیشعور وجود دارن شکی نیست ولی اینجور ادمای بیشعور هیچ وقت نمیان این چیزا رو مشکل بدونن یا بخوان حلش کنن یا تایید بقیه رو بگیرن چون کلا بیشعورن:/

     

    تو همین دوران جنگ ما ها و دور و اطرافیانمون از تهران مهمون میومد برامون ولی خب بندگان خدا اکثرا یا زود رفتن یا خودشون خرجی خودشونو میاوردن ولی خالم تعریف میکرد یه سری فامیلای همسرش اومدن خونه مادرشوهرش اینا موندن بعد مادرشوهرش یه زن فلجه که خودش نیاز به مراقبت داره، بعد این قوم بی شعور که ریختن تو اون خونه خرجی که به کنار، دریغ از یه بشقاب جابه جا کردن!تعدادشونم که کم نبوده نزدیک ۱۰-۱۲ بودن فکر کنم.

    یعنی خالم میگفت اون مدت همش خواهرشوهراش اسیر بودن اونجا بعد تیر خلاص این ماجرا اونجا بود  که یه روز خالم اینا هم ناهار اونجا بودن میگفت من دیدم سفره جدا برای خودشون تو اتاق جدا انداختن هیچ, وقتی سفره چیده شد دردم بستن:/

    یعنی چی اخه؟؟ مگه اومدن هتل؟؟؟خب مثل ادم حداقل بیاید سر یه سفره با همه بشینید....

    پاسخ:
    واقعا چرا باید همچین مهمونایی رو تحمل کرد؟ قطع رابطه با اینا چه ایرادی داره و چی بهم می‌ریزه که باهاشون قطع ارتباط نمیکنن؟؟ پرتشون میکردن بیرون بابا.
    میدونی بیشعور زیاده توو دور و بر هممونم هست. حالا با شدت و ضعف!

    عزیزم اغلب این پیج‌ها داستان‌ها رو از خودشون در میارن برای جذب فالور. وگرنه آدما دیگه اینقدر هم نمی‌توننن پررو باشن خدایی:)

    پاسخ:
    پرو چرا بابا تا دلت بخواد دیدم. 

    با گلشید شدیدا موافقم که این طورادما اصلا این بیشعوری خودشونوقبول هم ندارن 

    ولی خب کاش خدا بهشون عقل واستفاده از اون رو بده

     

    پاسخ:
    درسته...بیشعوری هم عالمی داره!

    ارسال نظر

    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
    <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">