بیست و دوم فوریه

با توام
قاب عکس نارنجی
با توام
زرقبای پاییزی
در نگاهت حضور مولاناست
پا رکاب دو شمس تبریزی...

با خواهرزادم داشتم تلفنی حرف میزدم، میگه : خاله رفتیم پارک بعد یه پسره روو اسباب بازی ها بود خیلی بی ادب بود همش مارو اذیت میکرد به ما فحش میداد میگفت دیوونه، نمیذاشت ما سوار وسایلا بشیم، میزد... منم هرچی میگفت بهش میگفتم خودتی، خودتی... رفتم بهش گفتم دست برای زدنه؟ خدا دستو بهت داده که بزنی؟... ولی خیلی بی ادب بود خاله منم دیگه بهش گفتم برو ببینم مسخره. میدونی خاله من خیلی بی زبون بودم، اصلا زبون نداشتم بعد میدونی از کِی زبون دار شدم؟ وقتی رفتم مدرسه دیدم بچه های بی ادب زیادن منو اذیت میکنن دیگه گفتم باید این زبون رو بریزم بیرون، نباید آکبند نگهش دارم من تا قبل اون زبونم رو آکبند نگه داشته بودم، ولی من حضرت علی نیستم که مظلوم باشم به قول شهریار که توو شعرش میگه: به جز از علی که گوید به پسر که قاتل من ، چو اسیر توست اکنون به اسیر کن مدارا! ... اگر حضرت علی گذاشته بود آقا عباس! میرفت ابن ملجم رو اِرْباً اِرْباً میکرد حالش جا میومد. من اما جواب پسره رو دادم! هرچی گفت گفتم خودتی!

 

+ ایشون دبستانی هستن!

+ خداشاهده منِ خرس گنده شعر شهریار و واژه ی اربا اربا رو موقع نوشتن این پست سرچ کردم توو گوگل، اما ایشون میدونست!

+ اگر منتظرید قورتش بدم و بچلونمش خیالتون راحت هربار به شکل حضوری این کارو به نحو احسن انجام میدم. 

 

گفته بود شما صفحه ی اول دفترتان چه آرزویی مینویسید؟... داشتم به دفتری فکر میکردم که هیچوقت نداشتم، من هیچوقت دستم به نوشتن در دفتر خاطرات نرفت نمیدانم شاید چون دلم نمیخواست روزی دفترم را کسی گذری بخواند...در فکرهای خودم بودم که دختری نوشته بود آرزویم این است پدرم دیگر لب به مشروب نزند و اهل شود... آرزویش حس غریبی داشت، اشک در چشمانم جمع شد از آرزوی دختری که نمیشناختم اش...چقدر دوست داشتم پدرش را پیدا میکردم میزدم به سینه اش و میگفتم آهای مرد یک بابا برای دخترش یعنی حس نکردن بی کسی...چه کردی قهرمانِ دخترت که بابای خوب داشتن آرزویش باشد؟... آرزوی دخترش را نشانش میدادم و میگفتم بابای این دختره، واقعا بابا باش!

سلام دورها...

چرا همه ی چیزهای خوب

در شما اقامت دارند؟...

آسان تر نگاهم کن

من تا عشق بیشتر نخوانده ام...

در شهر نشانه ای ز تبلیغ تو نیست

ای عشق ستاد انتخاباتت کو؟...

 

# اللهم عجل لولیک الفرج

اونی که همیشه غذاشو وقتی میتونه بخوره که دیگه یخ کرده و ماسیده کیه؟... یک مادر...

اون دنیا سر پل صراط یقه اونی که توو اینستا این وقت شب پراشکی رو زد توو شکلات آب شده بعد زد توو شکلاتای خرد شده میگیرم و میگم لعنتی اون شب من شام فرینی خورده بودم و این حق من نبود! 

بیاین من بعد روز مادر، روز پدر، روز پسر، روز دختر رو توو استوری و استاتوسامون تبریک نگیم. شاید یکی مادر نداشت پدر نداشت فرزند نداشت. شاید یکی عاشق پسر بود اما نداشت. شاید یکی در حسرت دختر بود اما نداشت. شاید یکی از نداشتنش اشک ریخت‌...

توصیه من به شما جوانان اینه که وقتی ستاره ی منو میبینید که روشن شده روی اون پست نزنید، بلکه روی آدرس خود وبلاگ بزنید چرا که من معمولا یدونه پست نمیذارم و ممکنه چندتا پست گذاشته باشم اونروز و از نظرتون دور مونده باشه و خدایی نکرده نخونده باشید و اینجوری پست های منو از دست بدید:|

این ماه خردادِ سال ۱۴۰۰ را میتوانم به " چرت و پرت ترین خریدهای ممکن" نام گذاری کنم، به قدری در این ماه چرت و پرت خریدم به معنای واقعی کلمه که اگر جای شوهرم بودم به نشانه اعتراض جوراب هایش را که همیشه قلمبه شده گوشه ی پذیرایی میگذارد دیگر برنمیداشتم تا اخر عمر!