بیست و دوم فوریه

با توام
قاب عکس نارنجی
با توام
زرقبای پاییزی
در نگاهت حضور مولاناست
پا رکاب دو شمس تبریزی...

من از انهایی هستم که اگر کسی بهم بگوید برایم دعا کن و من هم در جواب بگویم باشد چشم حتما، آنوقت ته دعا را برایش در می اورم! البته نکته اش در همین است که اگر بگویم چشم! گاهی که نمیگویم چشم و حتما، فلذا همان موقع دعایی میکنم و ختم جلسه را اعلام. اما اگر چشم گفته باشم دیگر خدا را ول نمیکنم و به طرز عجیبی اصلا هنگام دعا کردن آن فردی که التماس دعا گفته از یادم نمیرود و من هم هی فرت و فرت دعایش میکنم آنقدر که دیگر از آسمان ندا می آید خدا گفته بس کن نعوذ بالله دهانمان را مسواک کردی!...در همین راستا یک لباس فروشی ای بود که من همیشه در طول حیاتم از زمانی که کشف اش کرده بودم میرفتم و پول های همسر را آنجا با خریدهایم خاکستر میکردم و خب فروشنده اش هم که یک پسرک جوان و مومنی بود که دیگر کل خاندان ما را میشناخت از بس از او خرید کرده بودیم. در روزهایی که باردار بودم خیلی مجالی برای به خاک و خون کشیدن پول های جناب همسر نداشتم و دستانم در این زمینه بسته بود! و فرصت  و پای رفتن به این لباس فروشی مذکور را نداشتم. اما یک روز که مادر رفته بود و آقای فروشنده کلی حال و احوال کرده بود و در همین راستا فهمیده بود بنده باردارم به مادرم گفته بود به دختر خانومتون بگید موقع به دنیا اومدن بچه برای من خیلی دعا کنن. و از زمانی که مادر این را گفته بود کلا او از یادم نمیرفت و هنگام تولد فرزندم هی میگفتم خدایا آن پسر لباس فروشه!... تا اینکه بعد از تولد فرزندم دوباره مجال و فرصتی برای خاکستر کردن پول های شوور! یافتم و دوباره رفتم تا در یک اقدام انتحاری با خرید حال خودم را خوب کنم و هنگام کشیدن کارتم گفتم راستی به مادرم گفته بودید موقع به دنیا آمدن فرزندم برایتان دعا کنم من خیلی دعایتان کردم!... یکدفعه با تعجب گفت موقع به دنیا اومدن فرزندتون؟... من گفته بودم؟... متعجب بود و احساس میکردم از پشت ماسک اصلا نمیدانست من چه کسی هستم. گفتم والا مادرم گفت شما گفتید برایتان دعا کنم منم هنگام تولد فرزندم خیلی دعایتان کردم دیگر نمیدانم. گفت والا اصلا یادم نمی آید شاید آن زمان برای آزمونم گفتم دعا کنید اما هرچه که بود اثر دعاهایتان را در زندگی ام دیدم خیلی اتفاقات خوبی برایم در این چندوقته افتاد خیلی ممنون خیلی لطف کردید. گفتم خواهش میکنم دعای نطلبیده بود به هرحال!... آمدم بیرون و تا خانه فکر کردم اینهم یکجور روزی خداوند است که خدا نصیبش کرد، حتما روزی خدا در قالب پول و مال نیست که، گاهی هم در به اجابت نزدیک ترین و مقدس ترین لحظات زندگی یک فرد، یکدفعه خدا یادت را به ذهن آن فرد می اندازد و برایش دعا میکنی آنهم درست در حالتی که میگویند دعا نزد خداوند به اجابت میرسد...